مقالک های شیردل خراسانی



 

نکته جالبی در تاریخ روسها وجود دارد که بسیاری از مورخین (مانند سعید نفیسی در کتاب تاریخ ادبیات روسی) به آن اشاره کرده اند و بازگویی آن بسیار پندآموز است:

روسها در آغاز بت پرست بودند ولی شاه روسها (شاه کنیاز ولادیمیر) در سده پنجم هجری تصمیم گرفت روسها مسیحی یا مسلمان شوند بنابراین گروهی را برای تحقیق به بغداد و قسطنطنیه فرستاد!

این گروه ، نخست به بغداد رفتند و چون ظاهربین و بیسواد بودند درباره دین اسلام تحقیق چندانی نکردند ولی شهر بغداد را پر از درگیری های خونین فرقه ای و با خیابان های کثیف و با اخلاقیات ناهنجار یافتند!!!

آنها پس از چند روز از بغداد خارج شده و پس از آن به قسطنطنیه رفتند که مرکز مسیحیت ارتدکس و بزرگترین شهر مسیحی نشین جهان بود.

در آنجا با کلیساهای تمیز و زیبا و کشیش های خوش برخورد و خیابان های پاکیزه و بناهای با عظمت و عدم برخوردهای خونین روبرو شدند و توانستند با کشیش ها درباره مسیحیت صحبت و گفتگو کنند!

 

 

 

‏این گروه تحقیقاتی پس از چند ماه به نزد شاه روس برگشتند و گزارش سفرشان را به سود مسیحیت ارائه دادند!

شاه روس نیز پس از شنیدن گزارش ، دستور داد که روسها مسیحی ارتدکس شوند!

 

شاه کنیاز ویلادیمیر در سال988میلادی غسل تعمید داده شد و مسیحی گشت و سرنوشت ملت روس نیز با او گره خورد!

این اتفاق به اندازه ای برای روسها مهم است که هرسال روز مسیحی شدن خود را جشن میگیرند و نقاشی ها و مجسمه های زیادی از شاه ولادیمیر ساختند و او را قدیس خواندند!

 

 

به همین سادگی روسها مسلمان نشدند!!!

 

‏پ.ن : اکنون کار ندارم که از این مقالک چه نتیجه ای میگیرید ولی میخواهم بگویم که : " گاهی ظاهر ما سرنوشت یک ملت را تغییر میدهد! "

چقدر ظاهر ما مسلمانان با ظاهر و باطن اسلام یکسان است؟

پاسخ به عهده خودتان.


ماموریت در اذهان

 

یکی از مهمترین علائق من گردآوری و خواندن کتاب های مربوط به چگونگی شکل گیری انقلاب_اسلامی و سالهای نخست آن است.

برای افزودن آگاهی خویش ، هر کتابی که بیگانگان درباره انقلاب مینویسند و منتشر میشود را دریافت میکنم و میخوانم!

گاهی ادعاهای عجیبی درباره انقلاب میشنوم که نزدیک است شاخ دربیاورم.

اما چیزی که به من آرامش میدهد این است که این ادعاها از سوی کسانی مطرح میشود که حتی در عمرشان یک کتاب غیردرسی هم نخوانده اند و چشمهایشان از کینه پر شده است!

یکی از ادعاهای این گروه که گاهی به وفور میشنوم ، این است که "شاه برای آمریکا شاخ شده بود و آمریکا [امام] خمینی را به جان شاه انداخت و ژنرال [رابرت] هایزر هم به دستور کارتر به ایران آمده بود تا مقدمات انتقال قدرت از پهلوی به ملاها را فراهم آورد! "

این ادعا برای من بسیار خنده دار است. چون من دو نسخه ترجمه فارسی خاطرات ژنرال هایزر را در اختیار دارم و هر دو نسخه را صفحه به صفحه خوانده ام و هرگز چنین ادعایی (و حتی نزدیک به آن) را در آن ندیده ام.

اما به نظر میرسد " ماموریت در تهران " اکنون تبدیل شده به "  ماموریت در اذهان " برای یک جنگ روانی علیه مردم جاهل کتاب نخوانده .

خود هایزر در گزارشی شفاهی که سال شصت در گنکره آمریکا ارائه داد ، به هدفش "کودتای نظامی علیه انقلاب به سود بختیار" اعتراف کرد ، اما باز هم این مسائل به گوش مردم نخواهد رسید ، چون اصلا هدف دشمن همین است که مردم آگاه نشوند تا بوق های رسانه ای اش بتوانند جای خالی این پرسش ها را با اسناد مخدوش ادعای "ارتباط امام خمینی و آمریکا" پر کنند!

البته من نمیتوانم همه این پروسه را به گردن دشمن بیندازم زیرا فشل بودن نیروهای خودی ، بزرگترین عامل این شکست فرهنگی است!

چند سال پیش در دهه فجر سرگرم تماشای یک مستند خاطره محور درباره انقلاب اسلامی از تلویزیون بودم و در آن مستند شاید حدود هفتاد تن حرف زدند!

یکی از کسانی که در آن مستند حرف زد آقای سید صادق طباطبایی بود و وی در بخشی از سخنانش گفت: "ژنرال هایزر در خاطراتش نوشته که به مسئولان آمریکا گفتم حتی اگر کل ارتش ایران را در اختیار مطلق من بگذارید نمی توانم این انقلاب را شکست بدهم"

من با شنیدن این سخن به شدت تعجب کردم ؛ زیرا هایزر در خاطراتش این مطلب را دقیقا برعکس بیان میکند!

برایم معلوم شد که جناب صادق طباطبایی حتی یکبار هم خاطرات هایزر را درست و حسابی نخوانده و بلکه کارگردان و نویسنده آن مستند هم کتاب خاطرات هایزر را نخوانده اند!

این از وضع فرهیختگان انقلابی ماست و بدتر از آن این است که چندین سازمان عریض و طویل مانند مرکز اسناد انقلاب_اسلامی و  موسسه تاریخ معاصر و موسسه پژوهشهای ی و موسسه تنظیم و نشر آثارامام سالانه بودجه های میلیاردی میبلعند ولی هیچکدام خود را مسئول روشن سازی ذهن مردم و بازگویی تاریخ انقلاب نمی دانند!

این فریادها را به کجا باید برد؟

فریاد از جهل عوام و بیخیالی خواص!

 

هایزر




صادق خلخالی از جمله انقلابیونی است که پس از پیروزی انقلاب با تکیه بر مسند حاکم شرع دادگاههای انقلاب ، دست به مجازات شمار زیادی از ضدانقلاب زد که این مجازات ها حرف و حدیث های زیادی ایجاد نمود!
داستان خلخالی ، داستان تازه ای نیست و بلکه در هر انقلابی که علیه حاکمی برپا میشود ، اگر انقلاب منجر به تغییر ساختار ی گردد ، فرد یا افرادی دست به پاکسازی فیزیکی ضد انقلاب میزنند!
حتی در انقلاب فرانسه (که فخر روشنفکران ایرانی به شمار میرود) شخصیتی کلیدی به نام «ماکسیمیلیان روبسپیر» بر سر کار می آید.
او در دوره حکومتش با زیر گیوتین بردن اشراف و نخبگان ی فرانسه اعم از سلطنت طلب و ضدانقلاب و در نهایت انقلابیون جناح « ژیروندن » ، خفقان و وحشت عجیبی در میان یون انداخت و تا امروز هم مورخان و تمداران ، دوره حکومت او را «عصر وحشت » مینامند و از او چهره ای منفی ترسیم مینمایند!
اما «نهرو » (تمدار هندی) درباره روبسپیر نظر جالبی دارد ؛ وی با اذعان به اینکه هیچگاه تیغه گیوتین روبسپیر بر گلوی مردم فرودست پایین نیامده ، دلیل اصلی اعدام های دوره وحشت را ترس مردم و حاکمان انقلابی فرانسه از حملات کشورهای پادشاهی اروپا و نیز خرابکاری های اشراف و سلطنت طلبان فرانسوی (که در زیر چتر امنیتی انگلستان و هاپسبورگ قرار داشتند)بود !
در حقیقت نهرو به این مسأله اشاره میکند که این برخوردهای خشن حاصل اقدامات ضدانقلاب بود!
داستان خلخالی و برخوردهای تند و تیز او نیز خالی از این مسائل نیست!
اگر کسی با فضای پنجاه و هشتی ایران آشنا باشد ، در میابد که آن زمان راه حل های مسالمت آمیز به بن بست کشیده شده بود و مناطق گوناگون ایران چنان در آشفتگی کشاکش با گروهک ها میسوخت که هیچ چاره ای جز برخورد قاطع نماند!
بخش بزرگی از برخوردهای صادق خلخالی با گروهکها نیز در همین پارادایمِ قابل دفاع تعریف میگردد.
چنانکه در اسناد و خاطرات زیادی به این نکته اشاره شده که بسیاری از همین گروهک های خونخوار ، تنها با شنیدن خبر حضور خلخالی در منطقه ، دست از مقاومت کشیده و میگریختند!





اما خلخالی همچنان که در فضای دهه شصت قهرمان به شمار می آمد در دهه هفتاد و هشتاد موج نفرت از او شدت گرفت ولی اکنون کم کم شاهد برخاستن زمزمه های قهرمان سازی مجدد از خلخالی هستیم!
دلیلش هم مشخص است ؛ فساد اقتصادی و ی در سرتاسر جامعه چنان رسوخ کرده که مردم انتظار برآمدن فردی را دارند که بدون اندکی ترحم و با نهایت قاطعیت همه مفسدین را قلع و قمع کند!


پس این پرسش پدید میاید که آیا خودمان قهرمانهایمان را طبق شرایطمان میسازیم و یا اینکه در شرایط های سخت قهرمانان ساخته میشوند؟
در گذر از تجربه خلخالی و روبسپیر ، باید به این نکته توجه کرد که بر خلاف باور بسیاری از مردم ، همانطور که حکومت ها باید دست نوازشگر بر عامه مردم داشته باشند ، باید « دژخیم » قاطعی نیز در کنار خویش نگهدارند تا به وسیله او منافع ملت حفظ شود!
نبود دژخیم در یک حکومت مانند نداشتن دیوار برای خانه است که طمع افراد پاک را نیز برای تطاول و دست درازی بر می انگیزاند!
این نکته را برخی از فیلسوفان مسلمان و مانند «ابن سینا» و «فارابی» و «ابن رشد» و بسیاری از فیلسوفان اروپایی مانند «فرانسیس بیکن» ، «جان لاک» ، «نیکولو ماکیاولی» و «ژان روسو» با دلایل فراوان تایید و تشریح کرده اند!
پس همانطور که میپذیریم خلخالی در دوره ریاستش بر دادگاههای انقلاب افراطهایی کرد اما نباید از این نکته به سادگی گذشت که حضور او در آن شرایط بحرانی کمکی بود برای انقلاب و ملت برای گذر از خرابکاری های ضدانقلاب و تجزیه طلبان !

.



در کشورهای غربی پایه اصلی علم و دانش را «تجربه» تشکیل میدهد!

اما در کشور ما میان تجربه و علم جدایی بزرگی افتاده است!

برای نمونه خوب است به این نکته توجه کنیم که بسیاری از شکسته بندهای سنتی از بسیاری از فیزیوتراپ ها در درمان های استخوانی موثر تر هستند!

یا بسیاری از تجربیات روستاییان ما درباره حیوانات از علم دانشجویان رشته دامداری بالاتر است!

و یا گاهی دوتار زدن یک چوپان از مجموع آموخته های دانشجویان موسیقی بالاتر است! بقیه موارد هم قس علیهذا .

مشکل از کجاست؟

حقیقت این است که علم تدریس شده در دانشگاههای ما اکثرا وارداتی است و بدتر اینکه همین علوم وارداتی از قرن نوزدهم به این سو پیشرفت نکرده و حال اینکه در دانشگاههای غربی معادلات علمی هر ساله در معرض نقد قرار میگیرد و حتی رشته های بسیاری به کرسی های دانشگاهی افزوده میشود و از آن جالب تر شماری از رشته ها هم به دلیل نقدهای علمی حذف میشود!

بسیاری از دانشجویان با صاحبان حرفه ها رفیق شده و حتی شاگردی میکنند تا بتوانند تجربه های ناگفته شان را ثبت و ضبط کنند و به صورت «علمی شده» به دانشگاهها ارائه دهند!

این بخشی از همان تکاپوی علمی است که خلاء آن در کشور حس میشود!

البته این خلاء علمی چیزی نیست که به تازگی با آن گریبانگیر شده باشیم و بلکه قدمت دیرینه دارد!

اگر نگاهی به فهرست کتب علوم در « دوره طلایی تمدن اسلامی» بیندازید خبری از کتب صنعتی نیست مگر کم و آن هم بیشتر مربوط به مکتب بغداد ؛ زیرا بیشتر این علوم صنعتی سینه به سینه و از پدر به پسر و از استاد به شاگرد انتقال میافت و شاید دانشمندان مسلمان نیازی نمی دیدند که این علومِ فنی تدوین شود و همین باعث شد که شمار اندکی از دانشمندان مانند « بنوموسی » به بحث تدوین صنایع ورود کنند!

در نقطه مقابل تمدن اسلامی ، رنسانس را در پیش چشم داریم که نقطه آغاز آن با دانشمندانی مثل «داوینچی» است که همه تجربیات خود را مکتوب میکردند و همین تجربیات مکتوب با تجربیات دیگران آمیخته میشد و دستگاههای جدید صنعتی تولید میگشت ؛ تا جایی که رنسانس منجر به «انقلاب صنعتی» گردید!

اکنون نیز دانشگاهیان ما سوار بر خودرویی هستند که قطعاتش چهارصد سال پیش در اروپا ساخته شده و در دوره رضاشاه در ایران مونتاژ شده و میخواهند اکنون یک زمین سنگلاخی را با آن خودرو شخم بزنند!

متوجه هستید؟


«پیاده روی اربعین» برای من دانشگاهی است که هرسالی که به این سفر معنوی میروم ، ترمی از درس های نو فرا می گیرم!

میتوانم به جرات بگویم که همین پیاده روی سالانه اربعین ، بسیاری از دیدگاهها و جهان بینی های من را دگرگون و یا تکمیل و یا ایجاد کرد!

نخستین بار مفهوم پرچم را از نخبگان «پان ایرانیست» دریافتم ولی هنوز هم پرچم برایم اهمیت چندانی نداشت؛ چون این نخبگان ، پرچم مطلوب ایران را همان پرچم «شیر و خورشید» می دانستند!

اما نخستین باری که نسبت به پرچم خویش احساس وابستگی کردم ، نخستین باری بود که به اربعین رفتم و در آنجا دیدم که در همه جای عراق پرچم عراق به همراه پرچم های امام حسین برافراشته بود و پیر و برنای عراقی در دست خود پرچم عراق را داشتند و من از این بابت احساس شگفتی میکردم که چرا اینها این اندازه پرچم خود را بالا میبرند و در حالی که باید تنها پرچم امام حسین را برافرازند!

همین را از یک دوست عراقی پرسیدم و سخن جالبی به من گفت : "اکنون که همه جهان میخواهند عراق را بر زمین بزنند ، ما یکی از کارهایمان همین است که با برافراشتن پرچم عراق ، پشتیبانی خود را از کشورمان اعلام کنیم!"

من از این سخن وی به شدت تکان خوردم. با خودم اندیشیدم که ما برای پشتیبانی از ایران چه کرده ایم؟

همان سال بود که موزیک کلیپ پرشکوه «ایستاده ایم 2 » پخش شد که زمینه آن «جنگ پرچم ها» بود و همان هنگام تصمیم گرفتم برای اربعین بعدی پرچم ایران را با خودم به کربلا ببرم!

سال بعد که به همراه دوستانم -و پرچم کشورمان - به پیاده روی اربعین رفتم ، با دو جور واکنش به افراشتن پرچم ایران در عراق روبرو شدم: گروه اقلیت که گهگاهی مخالفت میکردند و گروه اکثریت که بسیار استقبال کردند.

حتی چند بار که برخی عراقی ها خواستار جمع کردن پرچم شدند ، یکی از دوستان ترک زبان ما با حرارت و تعصب میگفت :"لا ؛ هذا دمی" (نه ؛ این خون من است!)

این چند مخالفت انگشت شمار ، بیشتر از سوی پیروان متعصب «مقتدی صدر» بود.

اما اکثریت عراقی ها از دیدن پرچم ایران خشنود میشدند و حتی چند تن از آنها از ما درخواست میکردند که "اگر بازهم پرچم ایران دارید ، به ما بدهید که در خانه هایمان بزنیم!"

بسیاری از عراقی ها و به ویژه افسران نظامی با پرچم ما عکس میگرفتند و میگفتند "میخوایم بذاریم فیسبوک"

برایم عجیب بود که این عراقی ها چنان نسبت به پرچم ایران حرارت به خرج می دهند که انگار پرچم خودشان است و من از چندین عراقی علت محبتشان به پرچم ایران را پرسیدم و پاسخ هایی از این دست شنیدم که : "این پرچم اسلام است" ، "ایران تنها کشوری بود که در اجماع جهانی علیه عراق به کمک ما شتافت!" ، "هرچیزی که ما آرزو می پنداشتیم از سوی صاحبان این پرچم ، برایمان انجام داده شد!" و.

یادم هست که یکبار در حالی که پرچم بر روی کوله پشتی ام بود ؛ یک عراقی به من گفت: "من خودم عاشق ایران هستم ، اما بهتر نیست به جای پرچم ایران از پرچم حسین استفاده کنی؟" من ناگهان چیزی به ذهنم رسید و گفتم : " والله هذا لتعارف ولکن کل اعلام العالم تحت علم الحسین" (به خدا این پرچم برای شناسایی است ولی همه پرچم های جهان ، زیر پرچم حسین است!) آن عراقی نگاهی به من  انداخت و سپس گوشه پرچم ایران را گرفت و بوسید و رفت!

اما اوج این باور من اربعین نود و شش بود که احترامات فراوانی به من شد ، زیرا بر چوب درفش کاویانی ایران یک سربند یا حسین بسته بودم و آن را بر دوش خود راه می بردم.

در جاده بازگشت از کربلا سوار یک کامیون شدیم که به نجف بازگردیم و من همچنان پرچم را افراشته نگه داشتم!

ناگهان یک جوان عراقی -که بر روی تاج کامیون نشسته بود- از من درخواست کرد که پرچم را به او بدهم تا نگه دارد ، من اندکی ترسیدم که نکند پرچم را از کامیون به پایین پرت کند ولی پس از چند لحظه کشاکش با خودم ، پرچم را به او سپردم و با خودم گفتم "اگر پرچم را پایین بندازد ، پایین میپرم و پرچم را برمیدارم"

اما آن جوان پرچم را محکم نگه داشت و آن را استوار برافراشت و خودش هم ژستی گرفت که حاکی از غرورش بود برای برافراشتن چنین پرچمی!

پرچم ایران همچنان در آسمان عراق پیچ و تاب می خورد و من همانگونه که به این صحنه می نگریستم ، به مفهوم حقیقی پرچم پی بردم.

گوشی ام را در آوردم و همانگونه که داشتم از این صحنه روشن ، عکس میگرفتم با خودم گفتم:

گفتم که الف ، گفت دگر هیچ مگو/

در خانه اگر کس است،یک حرف بس است!




رئیس جمهور در روز 9اردیبهشت1397 ضمن انتقاد از روند آموزشی در ایران گفت: "جوانان باید حرفه بیاموزند و جذب بازار کار شوند ؛ دیگر آن دوره گذشته است که جوانان دیپلم و لیسانس و دکترا بگیرند و استخدام دولت شوند"



بنده از جمله کسانی هستم که به علت رویکردهای «لیبرال مدار» دولت «» به شدت با وی مخالف هستم ولی با کلیات این سخن وی موافقم! هرچند که اطمینان ندارم که وی از این سخنان اراده حق داشته باشد!

نظام کنونی وزارت آموزش و پرورش بسیار نخبه کُش و فرساینده است و چه بسیار از هوشمندانی که در این ساز و کار باطلِ این وزارتخانه از دست میروند؛ ساز و کار های مزخرفی مثل رشته بندی ها و کنکور و حتی اطناب در دروس.

نمونه تاسفبار این است که حتی در کشورها توسعه یافته -که الگوی آموزش و پرورش به شمار میرود- دانش آموزان را بر حسب علایق به رشته های مختلف رهنمون میکنند و بیشتر نخبه ها به رشته های فنی و تکنیکی فرستاده میشوند در حالی که در ایران رشته های فنی برای دانش آموزان کم هوش گزیده میشود و در میان رشته های نظری انسان های کم هوش به رشته انسانی فرستاده میشوند و نخبگان علاقه مند به علوم انسانی یارای این را ندارند که حتی سخن پیوستن به این رشته را در خانواده مطرح کنند!

خب برای همین است که در کشور ما هیچ چیز سرجایش نیست!

نظام آموزشی ایران به تقلید از غرب بسیار طولانی طراحی شده در حالی که در سختگیرانه ترین نگاه ، یک دانش آموز میتواند در پانزده یا شانزده سالگی فارغ التحصیل شده و وارد بازار کار یا دانشگاه گردد!

یا اینکه چقدر مساله اخلاق و آموزش سبک زندگی و حتی آموزش تبدیل علم به کار به دانش آموزان آموخته میگردد؟ و هزاران مورد دیگر

 اما چه میشود که بخش از بزرگی از زندگی دانش آموزان ایرانی در این نظام آموزشی به هدر میرود؟

تنها به دو دلیل و آن هم اینکه نظام آموزشی ایران ، وارداتی و کورکورانه است!

وگرنه در حالی که نظام های آموزشی جهان هر پنج سال یکبار مورد بازبینی قرار میگیرد ، تنها نمود اصلاحات در نظام آموزشی ایران تغییر کتب درسی و ادغام دوره های آموزشی است!

آقای و آقایان مسئول ؛ ترس اصلاح نظام آموزشی در حالی بر ما سایه افکنده است که تجربه ثابت کرده که اگر در آرامش اصلاحات را انجام ندهیم ، ناچار میشود در اوج استیصال و درماندگی دست به اصلاحات بزنید!

زمانی که در دهه هفتاد قرار بر این شد که دوره بعدظهری مدارس حذف شود و تنها دانش آموزان در صبح به مدرسه بروند ، بسیاری داد و فغان برداشتند که "این کار باعث افت تحصیلی دانش آموزان میگردد" اما زمان برعکس این سخن را نشان داد!

اصلاحات ترس ندارد و نباید گذاشت این «وزارت بیکار آفرینی» زندگی و آینده دیگران را نیز به یغما ببرد!




یکی از انقلابیون مشهدی در دوره پهلوی از مردم متدین پول جمع میکرد و به یاری دانشجویان به کمک نیازمندان میرفت و بسیاری از گرسنگان را در سرمای سوزنده مشهد نجات داد!

یکبار یک کمونیست دو آتشه  به این انقلابی مشهدی گفته بود "این کمک های شما باعث ترمیم زخم مردم میشود و جامعه به مرز انقلاب علیه شاه نمیرسند!"

این انقلابی گفت: شما پیرو لنین هستید و ما پیرو امیرالمؤمنین ؛ لنین به شما گفته که به جامعه گرسنگی بدهید تا به مرز انفجار برسند ولی امیرالمؤمنین به ما دستور داده که یاور مظلومان و دشمن ستمگران باشیم!" (وا لِلمَظلومِ عَوناً وَ لِلظالِمِ خَصماً)

اکنون من از این مدعیان ایران پرستی در شگفتم که چگونه از یک سو دم از نژاد آریایی و اندیشه های راسیستی میزنند و از سوی دیگر هیچ رحمی به همین آریایی ها نشان نمیدهند!

چرا؟ آیا تنها بخاطر مخالفت با جمهوری اسلامی؟

خب شما هم که همان اندیشه کمونیست های زمان شاه را بر زبان می رانید!

برخی از ما ایرانیان چقدر عجیبیم!

معجونی هستیم از همه نوع اندیشه و عرف و عادت!

راستی ؛ نام آن انقلابی مشهدی «سید علی ای» بود!




پنجم نوامبر هر سال ، سلسله جشن هایی در انگلستان برگزار میشود که به «گای فاکس سوزان» شناخته میشود!

در این جشن ها قصد بر این بوده که علیه یکی از دشمنان پادشاهی انگلستان نفرت سازی شود اما همه این نقشه ها با یک فیلم سینمایی به هم ریخت و واژگون شد!

گای فاکس که سوژه اصلی این جشن هاست ، یک فرد انگلیسی است که به همراه گروهش به دلیل مسائل مذهبی میان فرقه ای مسیحیت دست به یک نقشه بزرگ برای کشتن پادشاه بریتانیا زد اما ناکام ماند!



انگلستان یک کشور کاتولیک بود که پس ظهور مذهب پروتستان شمار زیادی به این مذهب گرویدند و سران کاتولیک دست به کشتار و آزار پروتستان ها زدند ولی پس از به پادشاهی رسیدن ملکه الیزابت قدرت به دست پروتستان ها افتاد و این بار کاتولیک ها مورد آزار و اذیت قرار گرفتند تا جایی که بسیاری از کاتولیک های شهیر مثل « ویلیام شکسپیر » دست به «تقیه» زدند!

پس از ملکه الیزابت ، پادشاهی به «شاه جیمز یکم» رسید و کشتار و آزار کاتولیک ها شدت گرفت و بسیاری از بزرگان کاتولیک به فکر مقابله با شاهِ پروتستان افتادند و برای همین با گای فاکس که سربازِ کاتولیک گریخته از ارتش انگلستان بود ، در بروکسل دیدار نمودند و نقشه از میان برداشتن  شاه جیمز را مطرح کردند!



آنها به انگلستان برگشته و پس از اجاره کردن زیر زمینی که تا زیر کاخ پارلمان کشیده بود ، در آن سی و شش بشکه باروت جاسازی کردند تا در روز گشایش پارلمان(پنجم نوامبر)با انفجار باروت ، شاه جیمز و همه اشراف پروتستان را بکشند و قدرت دوباره به کاتولیک ها بازگردد.

اما دو روز پیش از گشایش پارلمان قضیه لو رفت و گای فاکس و همفکرانش دستگیر و به اعدام محکوم شدند!

از آن پس تا کنون بیش از چهارصد سال است که هر ساله این مراسم با شکوهِ فراوان برگزار میشود ولی این روند را یک فیلم سینمایی وارونه کرد و به فضای «ضدقهرمانی» گای فاکس پایان داد!



فیلم "وی فور وَندِتا" یا "الف مثل انتقام" که در سال2005اکران شد ، به گای فاکس چهره یک انقلابی قهرمان داد که علیه ستم و اختناق جنگیده و این پادسازی ها تا جایی پیش رفت که پس از چندی مرسوم شد در تظاهرات های ضد دولتی در جهان،بسیاری از معترضین از صورتک گای فاکس استفاده کنند و همچنین نظرسنجی یک نشریه انگلیسی نشان داد که در سال2015گای فاکس در میان فهرست صدنفره محبوب ترین های انگلیس، مقام دوم را کسب کرد!



داستان نفرت و محبوبیت گای فاکس نشان داد که میزان تاثیر رسانه ها بر مدیریت حب و بغض افراد چگونه است!

پس بهتر است بگوییم "جنگ نرم چیزی نیست جز مدیریت حب و بغض"




سفر هر سال بنده به عراق در ایام اربعین به اندازه ای خاطرات و ناگفته ها دارد که شاید نوشتن همه آنها کتابی بشود بس سترگ!

اما یکی از نکات جالبی که در کربلا دیدم و متوجه اهمیت رسانه و سینما در گسترش نفوذ در میان ملت ها شدم ، مساله توجه مردم عراق به شخصیت «کیان ایرانی» در سریال مختارنامه است.



سریال المختار ثقفی از جمله فیلم های ایرانی است که در جهان عرب مخاطبین بسیاری پیدا کرد.اما در عراق از این فیلم استقبال ویژه ای شد زیرا اولا سرگذشت فیلم در عراق میگذشت و ثانیا بیشتر عراقی ها شیعه هستند و با شخصیت های فیلم «همذات پنداری» میکنند. به ویژه در این برهه از زمان.

در سفر به عراق مشاهده کردم که برخی عراقی ها عکس بازیگر مختار و کیان را بر موکب هایشان زده بودند و حتی برخی دیگر نام موکب هایشان را "موکب کیان البطل" یا "موکب کیان الفارسی" نهاده بودند.

اما پس از اینکه با خود عراقی ها وارد گفتگو شدیم ، دانستیم که این مساله بیشتر از چیزی که میبینیم در میان مردم عراق رسوخ کرده است.

یادم هست که چند سال پیش با دوستان در جاده نجف به کربلا در حال پیاده روی بودیم و برای خستگی در کردن در کنار ستون دویست توقف کردیم.

برخی از دوستان به سوی صف غذاء شتافتند و من به سوی صف قضاء !!!

صف تقریبا بلندی بود و من برای وقت گذراندن سرگرم گفتگو با دور و بری هایم شدم.

در جلوی من یک مرد میانسال سبیلو هیکلی ایستاده بود و هنگامی که با هم گرم گرفتیم و از صحبت های عمومی کم کم به صحبت های خصوصی رسیدیم.

وی گفت : "چند تا بچه داری؟"

من خندیدم و گفتم : "هنوز ازدواج نکردم"

با تعجب گفت : "چرا؟"

گفتم : "من خودم کوچکم ، هنوز بیست و دوسال دارم"

وی با اخم گفت : "پسر من هفده ساله است و بچه دارد"

این بار من تعجب کردم و گفتم : "جدا؟"

گفت : "بله ؛ خودم هم امسال هشتمین پسرم به دنیا آمد"

بیشتر تعجب کردم و گفتم : "یا الله ! هشت تا پسر؟"

گفت : "بله"

بعد وقتی شروع کرد به گفتن نامهایشان ، من در حد انفجار تعجب کردم: " احمد،حسین،زید،و آخرینش هم کیان"

من گفتم :"کیان؟"

گفت :"کیان فرمانده سپاه مختار ؛ من عاشق کیان و شجاعت و ایثارش شدم"

من چنان تعجب کردم که قابل گفتن نیست.

با خودم اندیشیدم که گویا اثر یک فیلم سریال ایرانی از اثر هزاران برگ کتاب بیشتر بوده است.

البته آنجا فکر کردم "شاید همین یک نفر اینگونه است" ولی در ادامه سفر به موارد دیگری هم برخورد کردم.

حتی امسال راننده ون که ما را به نجف رساند ، خودش گفت دوستش اسم پسرش را گذاشته "کیان فارسی" ! انگار یک ایرانی نام پسرش را بگذارد "حسین عربی"!

تازه در عراق بود که معنای جنگ فرهنگی را تا ژرفای استخوانم درک کردم.

تازه فهمیدم که چرا برخی ایرانی ها به نام «دیوید» بیشتر از نام «داوود» علاقه دارند.

پاسخش چیزی بود به نام "اثر رسانه"

شعر تمنا از بنده

 

 

چون لاله که از عشق میان تب و تاب است

فکرم به تمنای تو در سطر کتاب است

 

آنگه که دلم خواست به نامت بزنم دل

دیدم که دلم مدعی علم و حساب است

 

از طعم لبت هیچ سخن نیست درین دل

این عاقبتِ دانشِ هر "خانه خراب" است!

 

این عقل پر از فلسفه گوید که "رها کن

آن سلسله مو ، کاین سخنم عین صواب است"

 

آخر چه کند "روشن" مسکین؟ تو به ما گوی

چون لعل لبت بر دل و جان، فصلِ خطاب است

 


 

 

تجزیه طلبان الاحوازی همانند پدرشان صدام ، مدام از اشغال خوزستان توسط فارسها همانند اشغال فلسطین توسط یهودیان سخن میگویند و مدعی ارتباطات پنهان ایران و اسرائیل میشوند!

اما رومه الاخبار به تازگی گزارش داده که مریم حیدری (شاعر و مترجم عربگرای اهل اهواز) به زودی در جشن عرب-اسرائیل در پاریس شعرخوانی خواهد کرد!

اکنون چرا این تجزیه طلبان صدامزاده خفه خون گرفتند؟

 

 

 

 

 

 

 


 

 

جهان به شدت در حال گرایش به سوی فمینیسم است آن هم از نوع افراطی و تحقیر کننده مردانگی اش.

اما چرا مردها به گسترش فمینیسم اعتراض نمیکنند؟ به راستی شگفت آور نیست که هیچ سازمان حمایت از حقوق مردان نداریم؟ به راستی چرا؟

 

‏پاسخ به این پرسش بسیار ساده است:دسترسی آسان ی!

 

به راستی کدام گروه،بیشتر مورد بهره برداری جنسی مردان قرار میگیرند؛فمینیستها یا غیرفمینیستها؟

برای نمونه  "نازلی کاموری" که با وجود فمینیست بودن،از چندهمبستری و روابط جنسی آزاد دفاع میکند و خودش نیز به نداشتن بکارت افتخار مینماید!!!

 

 

چرا؟ زیرا در حقیقت ذات فمینیسم بر آسان شدن لذت جنسی مردان استوار است!

‏نمونه خارجی و شبیهش هم فمنیستهای افغانستان هستند که تا میتوانند درباره حجاب و"ستم به حقوق ن" جوسازی میکنند اما در برابر بهره برداری جنسی آزاد مردان از ن افغان مُهر سکوت بر لب میگذارند!

مثل قضیه جنسی کارکنان ارگ ریاست جمهوری کابل به ن که فمنیستها خفه خون گرفتند!

 

 

‏در غرب نیز میبینیم که فمینیستها تنها گروهی اند که در برابر "بهره برداری آزاد مردان از ن" کوچکترین صدایی بلند نمیکنند!

در بحث تعرضات جنسی کلینتون و اوباما و ترامپ به ن ، از همه گروهها صدا درآمد جز همین فمینیست های #زن_سالار !

 

‏در حقیقت علت سکوت بخش عمده ای از مردها با اقدامات به ظاهر زن سالارانه در بحث دسترسی راحت و رایگان به ن خلاصه میشود و متاسفانه در این سالها با اوج گرفتن این مطالبات "زن سالارانه" آمار ناهنجاری های جنسی به شدت افزایش یافته است!

 

المرأة ریحانة و لیس بقهرمانة

 

 


 

 

 

بسیاری از دوستان درباره علی علیزاده معروف به علیز پرسش هایی داشتند بنابراین بنده به سفارش گروه فرزندان مشرق ، مجموعه مباحث یکی از مدیران خبری را گردآوری کرده و در یک فایل PDF تدوین کردم که میتوانید با دانلود آن به چهره حقیقی این فرد پی ببرید.

 

Download

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

ايزوپايپ نگار آسيا Shane خانه احساس سیگنال خرید سهام اینجا در دست تعمیر است قرآن و نهج البلاغه AMIR TOITO parand khabare-taze